من؛ و دیگر هیچ!
تاملاتی در باب ناسیونالیسم و گونه ایرانیش
محسن محمدزاده - m.mohammadzadeh@chmail.ir
ناسیونالیسم، موضوعی است که در این نوشتار قصد داریم برخی ابعاد آن در ایران را مورد واکاوی قرار دهیم. بدین منظور، ابتدا برخی نکات لازم ذکر می گردد و سپس دو نظر نگارنده در خصوص ناسیونالیسم ایرانی مطرح می گردد.
محققان برای تعریف ناسیونالیسم از تعابیری مانند ملی گرایی، ملت خواهی، عاشق ملیت بودن،قوم گرایی، قوم پرستی، نژادگرایی و نژادپرستی استفاده کرده اند.
این واژه مرکب از دو کلمه nation (نِیْشِن) و ism (ایسم یا ایزم) می باشد. به عقیده حکما "ایسم" یا "ایزم" مقولهای ذومراتب است. ذومراتب به مقوله ای گفته میشود که معنی نقطه ای ندارد بلکه در یک سیر صعودی از یک حداقل به سوی حداکثر جریان پیدا می کند. مثلا نور، از این جنس است. وقتی ما می گوییم نور، هم نور شمع را شامل می شود و هم نور خورشید را. ناسیونالیسم نیز از این دسته است.
نِیْشِن به معنی ملت و به طور خاص به معنی قوم است. وقتی "ایزم" به آن اضافه می شود، یعنی از یک حداقل ملت گرایی، ملت خواهی، ملت دوستی، عاشق ملیت بودن تا قوم پرستی حرکتی رو به بالا دارد. یعنی از یک گرایش حداقلی تا پرستش بالا می رود. علاقه و گرایش در یک سطح پایین است و از این سطح پایین به پرستش می رسد و جای تمام اعتقادات را می گیرد و توجیه کننده فلسفه وجودی انسان و زندگی او می شود. در همه جاهایی که "ایزم" وجود داشته باشد این حالت را دارد. مثلا لیبرالیزم معادل آزادی خواهی، آزادی گرایی، عاشق آزادی و آزادی پرستی است و فلسفه وجودی انسان در لیبرالیزم به آزادی برمی گردد.
این مکتب، بعد از رنسانس و در بستر ماتریالیسم و امانیسم مدرنیته متولد شده است. البته در طول تاریخ زندگانی بشر، همواره به گونه ای شاهد تعصبات بر ایل و قبیله و تبار بوده ایم لکن تا قبل از رنسانس هیچگاه این احساسات به عنوان مکتبی فکری و فلسفی مطرح نبوده است. در واقع اومانیسم پس از نفی دین و جنبه های غیبی عالم،همه اعتقادات و مرام و مسلک های قبلی را کنار گذاشت. اما انسان بدون اعتقادات و توجیه و تفسیر نمی تواند زندگی کند و کسی که تفسیری از زندگی خود نداشته باشد، زندگی اش بیهوده است. به ناچار، نظریه پردازان اومانیسم دست به ایجاد مکاتبی برای جایگزینی با اعتقادات دینی برآمدند که لیبرابیسم، سوسیالیسم و من جمله ناسیونالیسم در این بستر بوجود آمدند. در مکتب ناسیونالیزم، فلسفه وجودی انسان این است که او در یک قومی به وجود آمده است و باید همه تلاش خود را به کار بگیرد تا آن قوم را به برتری برساند.
نکته قابل توجه این است که بنای فلسفی ناسیونالیسم در فضای نفی خدا، دین، عالم غیب و تمام مظاهر آن گذاشته شده است و با آن عجین است.
محققان علوم اجتماعی، سه عنصر و زمینه اصلی برای شکل گیری ناسیونالیسم بیان کرده اند که در ذیل به اختصار به آنها اشاره می گردد و هر کدام از گونه های مختلف ناسیونالیسم، یکی از این عناصر را مبنا قرار می دهند.
زبان : بر اساس این اصل، همه ی کسانی که به یک گویش و یک زبان تکلم می کنند جزء یک قوم هستند. ناسیونالیسم زبانی بدنبال به دنبال تشکیل حکومتی واحد برای یک گروه زبانی خاص فارغ از گستره جغرافیایی یا نژادی می باشد. بعنوان مثال گونه ای از پان عربیسم بدنبال تشکیل حکومت واحد اعراب فارغ از نژاد اصیل عرب است.
نژاد یا خون : بر این اساس، همه کسانی که از یک نژاد هستند یک قوم محسوب می شوند. بر اساس اصل زبان همه کسانی که به زبان عربی حرف می زنند جزء قوم عرب هستند و باید همه ی این ها یک جا جمع شوند و متحد شوند. اما وقتی که نژاد و خون مبنا باشد دیگر زبان مطرح نیست و مثلا عرب ها بر اساس اصل نژاد می گویند کسانی که نژاد سامی هستند جزء ملت عرب هستند و همه ی عربی زبان ها جزء نژاد عرب نیستند. لذا عرب عاربه و عرب مستعربه را مطرح می شود. کسانی که عرب حجازی سامی اصیل هستند عربند ولی بقیه همچون مردم مصر - که قبطی بودند- ، لبنان، سوریه و سودان که بعد از اسلام زبانشان به عربی تغییر یافت، عرب اصیل نیستند بلکه مستعربه هستند. در پان ترکیسم نیز این مباحث مطرح است و می گویند ترک تورانی، ترک آلتایایی. اگر بر زبان تکیه کنیم مردم بسیاری در کشورهای مختلف جزء زبان و قوم ترک هستند اما اگر نژاد را مبنا بگیریم چنین نیست.
بارز ترین نمونه ناسیونالیسم نژادی، نازیها بودند که معتقد به برتری نژاد ژرمن و نابودی سایر نژادها بودند.
اقلیم و سرزمین : طبق این اصل همه ی کسانی که در یک سرزمین و در یک مرز جغرافیایی زندگی می کنند جزء یک ملتند. این گونه فراگیرترین نوع ناسیونالیزم است و در اکثر کشورهای دنیا و اغلب به عنوان نظام های دولت-ملت وجود دارد. هر کسی که در محدوده ی جغرافیایی ایران زندگی می کند ایرانی است و هرکسی که در محدوده ی جغرافیایی ترکیه زندگی می کند ترکیه ای است، چه ترک باشد و چه ارمنی و ... .
اصلی ترین وجه ممیزه بین سه نوع ناسیونالیسم مدنظر این است که ناسیونالیسم زبانی و نژادی ذاتا الحاق گرا هستند بدین معنا که با رویکرد تهاجمی به دنبال گسترش سیطره سیاسی قومی و الحاق گروه هم زبان یا هم نژاد از دیگر کشورها به خود می باشد اما ناسیونالیسم سرزمینی، با رویکردی تدافعی بیشتر بدنبال حفظ حدود جغرافیایی کشور و اعمال حاکمیت سیاسی بر آن می باشد.
ترجمه nation به معنی "ملت"، و nationalism به ملیگرایی اشتباهی بزرگ میباشد که روشنفکران عصر قاجار خواسته یا ناخواسته مرتکب آن شده اند. با توجه به عبارات قرآنی، " ملت" در ادبیات دینی ایرانیان، به دین و آیین اشاره دارد و امری کاملا مثبت تلقی می گردد و این ترجمه نادرست، جنبه های منفی و ضددینی ناسیونالیسم را مستتر ساخته است حال آنکه بهتر بود که ناسیونالیسم تحت عنوانی مانند "قوم گرایی" ترجمه می گشت.
با توجه به نکات فوق، به نظر نگارنده، ناسیونالیسم ایرانی دارای دو وجه متمایز می باشد.
الف ) تقابل با اسلام و تشیع
مواجهه مقلدانه روشنفکران ایرانی با دنیای مدرن در دوران قاجار و پهلوی، منجر به شکلگیری نگاه ضددینی در بسیاری از آنان گشت. به گونه ای که اکثریت این روشنفکران غرب زده، متاثر از نظرات غربیان در خصوص مسیحیت قرون وسطی، دین را عامل بدبختی و عقب ماندگی جامعه ایرانی دانسته و به دنبال سست کردن هویت دینی و شیعی مردم ایران و سوق دادن آنان به سمت هویت مدرن بودند اما عمق باورهای دینی مانع از آن می گشت که مستقیما به دیانت مردم حمله ور شوند. بنابراین جریان روشنفکری غرب زده از اواخر دوره قاجار بدنبال مواجهه غیرمستقیم با دین اسلام و تشیع و از بین بردن هویت دینی ایرانیان در مرور زمان بود که یکی از اصلی ترین ابزار آن طرح هویت ملی مدرن ایرانی و به تعبیر دقیق تر ناسیونالیسم ایرانی در مقابل هویت اسلامی بود. جریان ناسیونالیستی ایرانی و یا به اصطلاح پان ایرانیسم که پس از روی کار آمدن پهلوی از طرف حکومت نیز به شدت حمایت گردید شروع به تاریخ نگاری مغرضانه در خصوص ایران باستان و خصوصا ایران پس از اسلام نمود.تاریخ نگاران و سیاستمداران پان ایرانیست، همواره به دنبال القای شکوه و عظمت ایران قبل از اسلام و بدبختی ایرانیان پس از ورود اسلام بودند و رهیافت مطلوب برای بازیابی شکوه تمدن ایرانی را نیز رجوع به شاخصه های ایران باستان و در واقع عبور از دین اسلام و تشیع معرفی می نمودند.
در یک کلام می توان گفت که روشنفکری غربزده، بدنبال از بین بردن هویت اسلامی مردم ایران و نفی دین از طریق ناسیونالیسم بود؛ مساله ای که جزء لاینفک ناسیونالیسم می باشد.
ب) ناسیونالیسم سرزمینی؛ نه زبانی و نژادی، پان ایرانیسم؛ نه پان فارسیسم
نگاهی به تاریخ شکل گیری جریانات ناسیونالیستی در جهان اسلام، حکایت از آن دارد این مساله ابتدا در حکومت عثمانی خود را نمایان کرده است. شکل گیری پان ترکیسم و پان عربیسم بر مبنای زبان و نژاد، باعث تضاد و تقابل در حکومت عثمانی گشته و نهایتا فروپاشی آن را در پی داشت. پس از فروپاشی عثمانی، هر یک از جریانات پان ترکیسم و پان عربیسم با رویکردی الحاق گرایانه بدنبال تشکیل حکومت واحد ترکان و اعراب بودند و با همین رویکرد ادعاهایی نسبت به آذربایجان و خوزستان ایران مطرح می کردند.
بر خلاف قوم گرایان داخلی فعلی، نگارنده ضمن اینکه به هیچ وجه از سیاستهای دوره پهلوی در خصوص تحقیر و تضعیف خرده فرهنگهای قومی دفاع نمیکند و مخالف آن است، بر این نظر است که شروع اولیه شکل گیری تعارضات قومی در ایران معاصر نه اقدامات رضاخان، بلکه اقدامات پشتوانه های قوم گرایان داخلی – پان ترکیستها و پان عربیستها- در خصوص تمامیت ارضی ایران می باشد. با نگاهی عادلانه به تاریخ معاصر، خواننده منصف متوجه می شود که ناسیونالیستهای ترک و عرب چشم طمع به آذربایجان و خوزستان ایران داشتند و این موضوع را صراحتا بیان می نمودند در حالیکه در ایران هنوز قاجارهای ترکزبان بر سر کار بودند و رضاخان، قزاقی بیش نبود.
بنابراین نگارنده ضمن مردود دانستن ناسیونالیسم ایرانی، در کنار وجه دین ستیزی، آنرا یک ناسیونالیسم سرزمینی و در دفاع از تمامیت ارضی و مقابله با ادعاهای تجزیه ایران توسط پان ترکیسم و پان عربیسم می داند. نکته مهمی که لازم است با تامل و فارغ از هیجانات و احساسات مثبت و منفی به آن توجه کرد این است که جریانات قوم گرای ترک و عرب داخلی، با توجه به رویکرد قومی و زبانی و نیاز به دشمن تراشی، همواره بدنبال القای تقابل و ستم تاریخی قوم فارس هستند و در اثبات ادعای خویش بر سیاستهای دوره پهلوی تاکید می کنند حال آنکه سیاستهای غلط دوره پهلوی در خصوص یکسانسازی فرهنگی، نه بدلیل سلطه قوم فارس بلکه با رویکرد مقابله با تهدیدات مدعیان تجزیه ایران بوده است. نگاهی به سردمداران پان ایرانیسم و نظریه پردازان ناسیونالیسم ایرانی اثبات کننده این ادعا می باشد.
از اولین و اصلی ترین نظریه پردازان ناسیونالیسم ایرانی، فتحعلی آخوندزاده، کسروی و زین العابدین مراغه ای میباشند و یا موسس حزب پان ایرانیسم، "محمود افشار" میباشد که همگی اهل آذربایجان و ترک زبان بودند و نظراتشان نشاندهنده آن است که نه به دنبال استیلای قومی خاص بر سایر اقوام، بلکه مقابله با تجزیه ایران و هویت سازی مدرن غیر دینی بوده اند که اگر هدف قومی داشتند، قطعا باید پانترک می بودند و نه پان ایرانیست!
بنابراین، فرضیه وجود ستم تاریخی قوم فارس بر سایر اقوام و خصوصا قوم ترک به عنوان یک سیاست واحد و منسجم در ایران از نظر نگارنده نادرست و بیشتر بر مبنای برخی اقدامات غلط دوره پهلوی میباشد نه یک تحلیل علمی و دقیق که البته این تحلیل نیاز به تشریح بیشتر دارد که در این نوشتار فرصت آن نیست و انشاا... در یادداشت های آتی به آن پرداخته خواهد شد.