هویت واقعی و هویت آرمانی (1)
مطلب حاضر قسمت اول از متن پیاده شده سخنرانی حجه الاسلام سیدحسن عاملی در همایش پرسمان هویت در شهرستان مشگین شهر در آذرماه 91 می باشد. ایشان در این سخنرانی که به طرح نظرات خویش در خصوص تعاریف مختلف از هویت و هویت آرمانی از نگاه دین اسلام و جایگاه زبان، نژاد، قوم و قبیله و ... در این هویت پرداخته اند.
تعریف هویت و انواع آن
بحثی که برای این محفل انتخاب شده است ، راجع به هویت است در این باب من صحبتهایی دارم به محضرتان عرض خواهم کرد و سپس انشاءالله اگر عزیزان سوالاتی داشته باشند آن مقداری که در وسع جلسه باشد من پاسخ خواهم گفت .
بحث را شروع می کنیم با هویت و چگونگی آن و با تعریف آن وارد اقسام هویت میشویم .
عزیزان هویت دو نوع است: یک نوع هویت داریم به نام فردی و شخصی و یک هویت دیگر نیز داریم به نام هویت ملی و اجتماعی . هویت فردی و شخصی همان ویژگیهای شخص و انسان می باشد . بالاخره انسان یک سری خصوصیاتی دارد که اگر بگویی تو کیستی شروع می کند به توصیف خود . این تشخّصها می شود هویت شخصی انسان . در اینجا باز من هر چه سعی می کنم از مسائل عرفانی دوری نمایم و وارد بحث اصلی شوم ، اما راه فراری ندارم . انسان در مراحل اولیّه تشنهی تشخّص است . انسان تا به مرحلهی بلوغ معنوی نرسیده برای تعیّنها میمیرد اما وقتی که بالغ گشت ؟!
فردی آمده بود محضر مرحوم شاهآبادی و گفته بود آقا مردم میگویند تو فیلسوف هستی و فقیه نیستی میخواهم بدانم تو مجتهد هستی؟ اجازهی اجتهادت را به من نشان بده . آقا رفته بود و یک صندوقچه آورده و آن را باز کرده و یک یک مجوزها را بیرون آورده بود . مجوز از که ؟! نائینی . اوه! از که؟! مرحوم حسن البشارکی . اوه! می دانی اجازهی اینها یعنی چه؟ آقا ضیاءالدین عراقی که می فرماید زیر آسمان ....تر از خود سراغ ندارم . گفتند پس امام زمان چه ؟ گفت امام زمان (ع) فوق فکر بشری است . همهی مجوزها را به آن بازاری نشان داد . گفت نگاه کردی؟ گفت بلی. گفت حالا آنها را بده به من. همه را گرفت و تکّه تکّه کرد و انداخت دور. به به به به. هر چقدر انسان در حد کودکی به سر میبرد دنبال هویّت شخصی خود است که من اینطوری هستم آنطوری هستم. اما آن وقت که بالغ گشت به تعبیر عرفا از فرق به غرق میرسد . فرق یعنی عالم اضداد. یعنی تو «تو» هستی و من «منم» . این مرز توست و این هم سرحدات من است .
اما ! به زمانی و مرحله ای می رسد که این فرقها تمام میشود :
ظاهرش تشنه لب به ساحل فرق باطنش در محیط وحدت غرق
وقتی به آن مقام رسید دیگر بدش میآید از تشخّص «ان الله یبغض عبده اذا رءاه متمیّز البین الاصحاب » . پیامبرمان وقتی در جایی اطراق میکرد اصحاب که هیزم جمع می نمودند حضرت هم شروع می کرد به جمع آوری هیزم . می گفتند یا رسول الله تو بنشین ما کار کنیم. حضرت میفرمود اگر من بنشینم تشخّص پیدا میکنم و متمایز میشوم می گویند این، بزرگ قوم است که نشسته . خداوند بدش میآید ببیند یکی در میان قومش برای خود تشخّص درست نماید . سخن را ببین باید بر پیشانی سازمان ملل نوشت . «ان الله یبغض عبده اذا رءاه متمیز البین الاصحاب » . حضرت میفرمود وقتی که مینشینید دایرهوار بنشینید تا مجلس صدر و ذیلی نداشته باشد . پس تو نیز پستی و بلندی کاذب درست نکن که جهیزیهی این آنطور شد و خانهی آن اینطور شد . اینها قلبها را در جامعه کاملا تخریب مینماید. حضرت فرمود «استوا تستعد قلوبکم » در جامعه با ظاهری یکسان نمایانگر شوید تا قلبهایتان نسبت به همدیگر مهربان شوند .
توحید و نمود آن در عرفان
رسیدن به توحید یعنی رسیدن به اوج ریزش این تشخّصها . رسیدن به توحید یعنی دیگر از تعیّنها خبری نیست . رسیدن به توحید یعنی دیگر از نسبتها خبری نیست. الآن من میگویم میز من ، ماشین من . اما وقتی به توحید رسید دیگر هیچ یک از اینها نیست .
نشانی داده اند اهل خرابات که التوحید اسقاط الاضافات .
اسقاط الاضافات یعنی نسبت ها را ببُر و قطع کن . و همهی آنها را بشکن و بریز زمین . نه ظواهری ماند و نه مظاهری . به آقای حداد گفتند تجرد نفس یعنی چه؟ گفتند تجرد نفس اینست که بگویی من غیر از این ظواهر و مظاهر هستم . صلواتی هدیه کنید .
شخصی رفت محضر عارفی گفت من میخواهم خدا را ببینم . گفت برو گم شو. گفت چرا فحش میدهی گفت از من سوالی پرسیدی و من هم جوابت را دادم . به به به به . برو گم شو .
گویند که کدخدای این خانه چه شد چون کد برود خدا عیان خواهد شد
این سخن طلاست. با چه میتوان چنین شعری سرود؟ دنیا را طلاکنی و به پای این سخن بریزی باز هم کم است. یکی از استاتید ما گفت اگر من به جای آن عارف می بودم نمی گفتم برو گم شو ، میگفتم برو بمیر .
چون بمردم از حواس بوالبشر حق مرا شد سمع و ادراک و بصر
توحید یعنی از خودت فرار کنی. نه اینکه از روی توهّم برای خودت یک هویّت شخصی خیالی درست کنی و بگویی من اینم من اینم. فرار از خود را هیچ تمرین کردهای ؟
از وجودم می گریزم در عدم در عدم من شاهم و صاحب علم
پس عدم گردم عدم چون ارغنون گویدم انا الیه راجعون
این نوع ادبیات را کجا می توان پیدا کرد؟ سر سفرهی هزار و چهارصد ساله نشستهایم اما گرسنهایم. معنی توحید اینست که به خودت نسبت ندهی بلکه بگویی :
ما چو ناییم و نوا در ما ز توست ما چو کوهیم و صدا در ما ز توست
ما چو شطرنجیم اندر برد و مات برد و مات ما ز توست ای خوش صفات
ما که باشیم ای تو ما را جان جان تا که ما باشیم با تو در میان
ما عدمهاییم هستی ها نما تو وجود مطلق ای هستی ما
ما همه شیران ولی شیر علم حمله شان از باد باشد دم به دم
(دیده ای که روی پرچم نقش شیر کشیدهاند وقتی باد می وزد آن شیر به حرکت درمی آید مردم خیال می کنند که شیر دارد حمله می کند. )
حمله شان پیدا و نا پیداست باد آنچه ناپیداست هرگز گم مباد
از «من» به «ما» رسیدن
بسیار ارزشمند است که از «من» به «ما» برسیم . هیچ وقت نگوییم «من» . وقتی از کارگر ژاپنی میپرسند چرا اینهمه طرح ابتکاری ارائه می دهی و رتبه ی اول کسب کردهای؟ میگوید برای اینکه ژاپن از بازار مشترک اروپا عقب نماند . نمی گوید «من» می گوید «ما» . می روی به هتل (در ژاپن) هتل پنج ستاره است وقتی یک برگ دستمال کاغذی را دور میاندازی ناراحت میشود . می گویی تومسؤل هتل هستی؟ می گوید نه. این یک برگ دستمال ثروت این کشور است . نمی گوید ثروت من میگوید ثروت این کشور است. چه خوب است آنکه در اداره نشسته نتواند بگوید وقت من بلکه بگوید این ، وقت ملت است . ما به این اعتراض داریم . [بیایید] احساسات جمعی را احیا کنیم تا وقتی از هویّت کسی سوال میشود، بیاید از تشخص نوعی بگوید نه از تشخص شخصی خود . از این بحث رد میشوم و وارد هویت ملی یا هویت اجتماعی میشوم .
هویّت ملی یا اجتماعی
مجموعهها و ارزشهایی که جمع میشوند در تاریخ یک ملت، در طرز رفتار یک ملت، در نوشتار یک ملّت، در ادبیات یک ملت، در موسیقی یک ملت، در زبان یک ملت، دروطن و سرزمین یک ملت، ما به اینها میگوییم هویّت اجتماعی، هویت ملی . که این امر باعث میگردد یک ملت از ملت دیگر تمایز پیدا کند. نژاد، زبان، مذهب، آداب و رسوم، جایی که انسان در آن زندگی میکند . محل زندگی پیامبر (ص) کجا بود؟ مکه. مکه را آنقدر دوست میداشت. وقتی که پیامبر (ص) از مکه خارج میشد دید نمی تواند دل بکند، مجبور بود از مکه فرار نماید اما نمیتوانست فرار کند. دید محبتش از دلش بیرون نمیشود وطن است دیگر، چطور از وطن خارج شود؟ به پیشگاه خداوند عرض کرد خداوندا خودت میدانی من چقدر وطن خودت را دوست دارم، اینجا برای من احبّ البلاد است . خدایا اینجا که برای من احبّ البلاد است و حالا که مجبورم از اینجا خارج شوم، تو مرا به جایی بر که آنجا برای تو احبّ البلاد باشد. فرمود یا رسول الله تو را میبرم به مدینه اما ناراحت نباش تو را به وطن خودت برمیگردانم . آیهی قرآن است : «انّ الذی فرض علیک القرآن لرادّک الی المعاد » من تو را به وطن خودت برمیگردانم .
علم است، اگر یک ملتی پیشرفت نموده است در مدیریتش دخیل است . نظم است ، عقلانیت است خدای ناکرده خرافه است. یک ملت میتواند خرافه گرا باشد. الآن من نمونهای از خرافهگری ملت اروپا برایتان صحبت مینمایم. من رفتم به روسیه، در روسیه به من گفتند حال که به اینجا آمدهای اجازه بده پزشک مخصوص آقای مدودف ترا معاینه کند. دانشجویان از من خواستند. گفتم باشه معاینه کند. به من نگاه میکرد و روی دوش خود تف تفمیکرد. پرفسور به آن بزرگی آن عمل را انجام میداد. تعجب کردم و پرسیدم چرا این کار را میکند؟ گفتند عادت اینهاست برای دفع چشم زخم از تو این کار را انجام میدهد. تو را به خدا قسم ببین. آخر تو کیستی که از پایان یافتن دنیا و از تاریکی آن خبر بدهی؟ برو آستارا، از آذربایجان ریختهاند و هرچه چراغ و گردسوز و شمع مییابند میبرند که سه روز دچار تاریکی میشویم . همه را جمع میکنند و میبرند آن طرف . همهی اینها عیب است .
پیامبرمان کودک بود که دایهی آن حضرت منجوق سیاه از گردنش آویزان میکرد[برای دفع بلاو محافظت]. حضرت پرسید این دیگر چیست که آویزان کردی از گردنم. گفت این را آویزان کردهام که تو را حفظ نماید. حضرت پاره کرد و دور انداخت و فرمود «انٍّ معی من یحفظنی» من حافظ دارم. این بسیار ناچیز است. پسرش ابراهیم فوت نمود، خورشید گرفت. گفتند خورشید نیز عزادار است. حضرت رفتند بالای منبر و فرمودند این حرفها کدام است؟ میتوانست سوار مردم شود و از جهالت آنها سوء استفاده کند، بلکه فرمودند: «انّ الخسوف و الکسوف آیتان من آیات الله» خسوف و کسوف از نشانههای خداوند هستند. نه به خاطر مرگ کسی میگیرند و نه به خاطر شادی کسی برطرف میشوند.
میبینی عروس تازه رفته خانهی داماد ، از قضا زد و پدر شوهرش از دنیا رفت . دیگر این عروس خانه خراب شد، میگویند عروس بد قدم بود. یک عروسی آمده بود و برای من صحبت میکرد که بلایی بر سرم میآورند که شیرم خشک شد. اگر هویت یک ملّت بشود خرافه گری، همین پیش میآید .
هویت جمعی یا اجتماعی پنج مؤلفه دارد: اول آن عوامل جغرافیایی و اقلیمی است. دومی عوامل سیاسی و تاریخی است. سومی عوامل اقتصادی و معیشتی است. چهارمی عوامل فرهنگی است. زبان، ادبیات، هنر، میراث اساطیری، سنتها و آداب، اعتقادات، آیینهاو رسوم، یادمانها در این گروه قرار دارد . و پنجمی مؤلفههای تربیتی است .
هویت واقعی و هویت آرمانی (امور اکتسابی و غیر اکتسابی)
هویت یک تقسیم بندی دارد و شیرینترین قسمت بحث همینجاست . بحث اصلی مان نیز همینجاست . و آن اینکه هویت را به دو قسمت تقسیم میکنند: یکی هویت واقعی و دیگری هویت آرمانی. هویت واقعی یعنی واقعیتها و آن چیزهایی که وجود دارند و ما به آن میبالیم. هر ملّت ممیزهای دارد و یک هویت ملی و واقعی برای خود درست کرده است. یعنی آنچه که هست همین است. اما ما یک هویت دیگری داریم و به آن میگوییم هویت آرمانی. حرف هم همینجاست.
هویت آرمانی به چه میگویند؟ یعنی عناصری که جا دارد تو به آنها ببالی نه اینکه آنچه هست همین است. آنچه هست گاه خوب میشود و گاهی بد.
در کشورهای اروپایی از هر خانمی که بپرسی یک احترام فوق العادهای به ایرانیان قایل هستند. چرا؟ میگویند مردان ما مشروب میخورند و خانمهایشان را تا حد مرگ کتک میزنند. میگویند در جهان هیچ مملکتی به اندازهی مردان ایرانی حرمت خانمها را نگه نمیدارند. مردان کشورهای دیگر را میبینی که یک روز با این است روز دیگر با آن یکی . وفادار نیستند . من در این مورد بحث زیادی دارم. بعضی از رایزنهای فرهنگی برای من میگویند در این کشورها عشق و عاشقی اصلا مفهومی ندارد. و این بسیار بد است. چه بخواهند و چه نخواهند به اینها میگویند واقعیت. هویت ملی و اجتماعی ایشان همین است.
اما یک بار دیگر میگوییم نه، هویت آرمانی. در اینجاست که عزیزان، ما مجبوریم بیاییم و امور غیر اکتسابی را بگذاریم کنار. امور غیر اکتسابی معرّف من هستند. خداوند تبارک و تعالی نیز در قرآن امور غیر اکتسابی را به عنوان معرف قبول مینماید. میفرماید ما شما را شعبه شعبه قرار دادیم تا همدیگر را بشناسید. تا معرّف شما و هویت شما باشند. اما هویتی که آرمانی گشت ؟ !! فرض کنید پوست من سیاه است آیا دست خودم است؟ نه. من سفید پوست هستم در دست خودم است؟ نه. چیزی که تو آن را کسب نکردهای در دایرهی ارزش آن یک حیطهای دارد اما چیزی که تو خودت کسب نمودهای حیطهای دیگری دارد. زبان من ترک است زبان آن یکی کُرد است و آن یکی آلمانی و دیگری روسی یا عربی. اریکسون روان شناس معروف قرن حاضر که به خاطر بحث هویّت معروف گشته میگوید فردی که قادر به یافتن ارزشهای مثبت پایدار در فرهنگ، مذهب یا ایدئولوژی نیست، ایدهآلهایش به هم میریزد. چنین فردی که از درهم ریختگی هویت رنج میبرد نمی تواند ارزشهای گذشتهی خود را ارزیابی کند و نه صاحب ارزشهایی میشود که به کمک آنها بتواند آزادانه برای آینده طرح ریزی نماید. این هویّت آرمانی بحث و سخن من نیست که بگویی از خودش درآورده است، بلکه بحث بزرگی است. ما در اینجا به سراغ عناصری میرویم که آن عناصر از ما انسانها صادر میشود از آن جهت که انسانیم. اصلا علم اخلاق را برای همین ابداع کردهاند. یعنی از ما افعالی صادر شود که باید صادر شود چون انسانیم. مثلا حیا، حجب، شجاعت، صداقت، درستکاری، ظلم ستیزی، امانتداری، غیرت، ایثار، گذشت، مکارم اخلاقی، نه آن چیزهایی که در دست تو نیست (غیر اکتسابی).
یکی آمد نزد پیامبر و خود را به پیامبر اکرم معرفی میکرد. گفت یا پیامبر میدانی من کیستم، پدر من عرب و پهلوان بزرگ عرب بود. پدر پدرم در میان عربستان به جنگاوری شهره داشت. پدر پدر پدرم .... . نه تا پهلوان نام برد از اجداد خود که همگی از پهلوانان بنام بود. نه تا که شمرد گمان میکرد که حالا پیامبر (ص) او را تحسین میکند و خوشآمد میگوید . – یکی آمده بود نزد مرحوم یحیوی (شاعر توانمند اردبیلی) و گفت پدرم از مکه میآید شعری برایش بگو. پرسید نام پدرت چیست، گفت نامش رستم است. مرحوم یحیوی نیز شعری برایش سروده بود. این را بهخاطر این میگویم که خستگی به در کنی. سروده بود «پهلوانلار حاضر اولسون مکّهدن رستم گلر» - وقتی آن عرب نه تا را شمرد، پیامبر(ص) فرمود: «اما انت عاشرهم و فی النار» دهمین نفر آنها که تو هستی یکسره به قعر جهنم میافتی. پدرت پهلوان بود به تو چه؟ در اینجاست که ما باید به مکارم اخلاقی خوب توجه کنیم. اینها (مکارم اخلاقی) زبان مشترک ما هستند.
زبان و نژاد
اکنون که از زبان صحبت میکنم و زیاد هم صحبت خواهم نمود کیف خواهی کرد. اما با من پله پله جلو برو. آنکه زبان مشترک ماست مکارم اخلاقی است که زبان کل بشریت است. در اینجاست که دین به این مکارم دعوت مینماید. در دین، پیامبر ما فرمود من و علی پدران این امت هستیم. میبینی که در شناسنامه که شخص را معرفی میکند در اول اسم پدر را مینویسند. و پیامبر(ص) لعنت میکند آن شخص را که نسبت به ایشان عاق بشود. حضرت فرمود من و علی مولای این امت هستیم و خدا لعنت کند آن بندهای را که از ما فرار کند. حضرت فرمود من و علی چوپان این امتیم و خدا لعنت کند آنکه از گلّهی ما فرار کند. اینکه گفته پدریم قیامت کرده است. میدانی چه مفاهیمی در کلمهی پدر نهفته است؟
پسر گر ندارد نشان پدر تو بیگانه خوانش نخوانش پسر
خداوند در قرآن نیز اسم ابراهیم (ع) را پدر گذاشته «وابتغوا ملّة ابیکم ابراهیم» بار معنوی بزرگی دارد. چرا گفته پدر؟
من بسیار فکر کردم در این مورد که چرا پیامبر(ص) همهاش میگوید من پدر شما هستم. - اینطور فکر میکنم که این بحث را در جای دیگر نمییابی. به این مورد خیلی دقت کن . شایسته است که با آب طلا نوشته شود. - آخر کار جوابش را یافتم. آخر این عرب باید چیزی بگوید که تا پیامبر(ص) بخواهد آن را نفی نماید و بعد بگوید من پدرم. این عربها چه میگفتند؟ من در تاریخ یافتم و دیدم که همهی اعراب میگفتند من فرزند عرب هستم.
ادامه دارد...